- ور آمدن
- برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
معنی ور آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
- ور آمدن ((وَ مَ دَ))
- کنده شدن، جدا شدن، آماده شدن خمیر برای پخت نان، برآمدن، مقابله کردن، چاق شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یا پر آمدن قفیز
داخل شدن درون رفتن، بیرون آمدن (از اضداد)، رسیدن، ظاهر شدن، روییدن سبز شدن، واقع شدن
بپایان رسیدن تمام شدن منقضی شدن
پایان یافتن، به پایان رسیدن، تمام شدن
بالا آمدن، پدید آمدن، ظاهر شدن، سپری شدن، رو به راه شدن کار و انجام یافتن آن، برجستگی پیدا کردن، ورم کردن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
به هم برآمدن: تنگدل شدن، اندوهگین شدن، خشمگین شدن
بالا آمدن، روی چیزی ایستادن، ترقی کردن، رشد کردن، جلوه کردن، به جاه و مقام رسیدن
خوش آمدن وش آمدی (خوش آمدی) : (باداگرچه وش ژمد ودلکش برجدث بگذرد نباشدوش) (سنائی)
کنده شدن چیزی از جایش جدا شدن، بر آمدن مقابله کردن، یا ورآمدن پس کسی. از عهده مقابله با او برآمدن، آماده شدن خمیر برای نان: این خمیر ورآمده است ببر نانوایی بده بپزند، چاق شدن
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
کفایت کردن
در تداول سینه زنان با دیگران هم آواز شدن، دم آمدن زمین
خوب شدن نیک شدن، خوبی و خوشی پیش آمدن
تربیت شدن، پرورش یافتن
لاف زدن، ادعا کردن
خوش آمدن، مطبوع، مقبول شدن
بالا قرار گرفتن، تفوق یافتن، بالا آمدن
فرود آمدن، پائین آمدن
گرم شدن، خشمناک شدن، به هیجان آمدن
خوش آمدن کسی را. مطبوع واقع شدن آن چیز مورد پسند وی شدن، یا خوش آمدید. تعارفی است که بمهمان هنگام ورود بخانه گویند
جاری شدن خون از موضعی
افاده کردن فیس کردن تکبر فروختن پز آمدن، در معرض نور گذاشتن دوربین عکاسی در مدت لازم
باز گشتن عقب رفتن
نسیم یا باد سرد وزیدن
فایده دادن
به تنگ آمدن، ملول شدن
یا شرم آمدن کسی را از چیزی. خجل بودن وی از آن چیز: شرمم آمد که باو بگویم
پیش آمدن، اتفاق افتادن
پایین آمدن، به زیر آمدن، اتراق کردن
کفایت کردن، کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
پیش آمدن
پیش آمدن
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)
حال مرغی است که میخواهد بچه بگذارد (یکی بود یکی نبود)